من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم با تو خوش است ای صنم[م] لب شکر خوش ذقنم اصل تویی من چه کسم آینهای در کف تو هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم بیتو اگر گل شکنم خار شود در کف من ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم -- مولوی
نظرات شما عزیزان:
با خاک یکسان شدی؟؟
پاسخ: نه با آب یکسان شدم... هاااا هاااا ها :|
پ.ن : لوسی خودتی من لو چهلم
هاااااهااااا
پاسخ: حقشه بیام وبلاگتو به .... بکشماااا...
اسسستغفرالله...
پاسخ: باشه بابا... فمیدیم میری کتابخونه!
این که منم و اون که تویی با هم میشیم معصوم،فاطی
بیمزه خودتی.من فقط میخوام چراغ این جا رو روشن نگه دارم که پول برقت زیاد شه،نصف حقوق نداشته ات صرف برق ایجا شه،فقیر شی،بدبخت شی،رو به موت باشی ... من از افق بیام از دور دستتو بگیرم،کمکت کنم،بلندت کنم بعد ... دنباله شلمو ول کن بذاااا برم
پ.ن : هر چی گفتی و نگفتی خودتی.بیمزه هم خودتی
پاسخ: اولاً که فاطی عمهی عروسته! دررررررس صوووووبت کن!
ثانیاً... دکّی! بیبین! نیبینی اون روزی رو که من دس به دومن تو شم، اوفتاد؟!
خواهر من،عزیز دل چه کاریه؟؟نذار این شعرها رو.نذاااار!خوب من می تونم از تو اینا کامنت درآرم.مقصرم همه اش تویی :| و گرنه من که اسممو ببین (معصومه) حالمو نپرس ازم همان برون تراود که دراوست :-"
پاسخ: تو چراااااا انقد چرت میگی آآآآخه بچه!! خدااااااااییش هنوز نتونستم به جواب برسمااااااا